قطار خالی سیاست !
چیزها دیدم در روی زمین :
کودکی دیدم ، ماه را بو می کرد
قفسی بی در دیدم که درآن ، روشنی پرپر می زد
نردبانی که از آن ، عشق می رفت به بام ملکوت
من زنی را دیدم ، نور در هاون می کوبید
ظهر در سفره ی آنان نان بود ، سبزی بود ، دوری شبنم بود ، کاسه ی داغ محبت بود
من گدایی دیدم ، در به در می رفت آواز چکاوک می خواست
و سپوری که به یک پوسته ی خربزه می برد نماز
بره ای را دیدم ، بادبادک می خورد
من الاغی دیدم ، یونجه را می فهمید
در چراگاه "نصیحت" گاوی دیدم سیر
شاعری دیدم هنگام خطاب ، به گل سوسن می گفت : "شما"
من کتابی دیدم از جنس بلور
کاغذی دیدم ، از جنس بهار
موزه ای دیدم دور از سبزه ،
مسجدی دور از آب.
سر بالین فقیهی نومید ، کوزه ای دیدم لبریز سوال
قاطری دیدم بارش "انشا"
اشتری دیدم بارش سبد خالی "پند و امثال "
عارفی دیدم بارش "تنناها یا هو "
من قطاری دیدم ، روشنایی می برد .
من قطاری دیدم ، فقه می برد و چه سنگین می رفت .
من قطاری دیدم ، که سیاست می برد ( و چه خالی می رفت . )
من قطاری دیدم ، تخم نیلوفر و آواز قناری می برد
و هواپیمایی ، که در آن اوج هزاران پایی
خاک از شیشه آن پیدا بود
*سهراب سپهری